بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

ماجراهای پسرم

بردیا 14 ماهه شد

ماهها پشت سر هم میگذرند و پسر ما بزرگ و بزرگ تر میشه. بعد یه ماه آرام آرام  از شیر گرفتمش و حالا دیگه مرد کوچک خونه ما به جای شیر خوردن خودش رو به بدنم می چسبونه و می خوابه. عاشق بازی کردن و آشپزخونه ست! صبح ها که از خواب بیدار میشه میشینه و می خنده و دست میزنه و میگه ماما. بعضی شبا تو خواب می خنده! حالا دیگه نمی تونم به یاد بیارم بدون بردیا زندگی چطور بود . چون اصلا باورم نمیشه بدونش بشه زندگی کرد. اینم عکس های جدیدش که بار اول با باباش رفت فروشگاه اینجا هم داشت پرده کرکره خونه رو میاورد پایین! ...
7 مرداد 1393

پسر سیزده ماهه من

سلام حدود یک ماهی میشه که وقت نکردم به وبلاگ سر بزنم و به روزش کنم. بردیا روز به روز بزرگتر میشه حالا دیگه راحت راه میره و بعضی اوقات حالت دو میگیره، دیروز با باباش بردیمش تو حیاط که راه بره. باباش کف حیاط رو شست چون می دونستیم اولین کاری که می کنه چیه! من کفشهاش رو  پاش میکردم بردیا درمی آورد . من چسبش رو می بستم اون با دستش وقتی من مشغول بستن دومی بودم اولی رو باز میکرد. خلاصه ماجرایی بود . تازه این از کفش پوشیدنش بود. تو حیاط که گذاشتیمش اول دو سه قدم اومد بعد چسبید کف زمین و به هیچ وجه بلند نمیشد . تو آب ها با چهار دست و پا چلپ چلپ می کرد و بعد یهو ذوق زده پرید طرف باغچه و یه تیکه گل ور داشت که بخوره! تا اون رو ازش گرفتیم تند رفت...
11 تير 1393

بردیا یک ساله شد

بردیا یک ساله شد واقعا باورم نمیشه نه برای اینکه زود گذشت، سال پیش در چنین روزی به دنیا اومد و من و همسرم با دشواری ها و مسئولیتی روبرو شدیم که با اینکه خودمون رو آماده کرده بودیم و واقعا فرزند می خواستیم ، با شرایطی که برامون پیش اومد صدها بار سخت تر از انتظارمون بود. امروز دقیقا یکسال گذشته، تو آیینه که نگاه میکنم پیرتر شدم.انگار چشمانم همیشه نگران هستن. زیرشون از بی خوابی و کم خوابی گود افتاده و دیگه به طراوت سال گذشته نیستن. ولی خوشحالم که این یکسال رو صرف موجودی کردم که برای من یگانه است.خوشحالم که زیبایی چهره و طراوت و جوانی من و همسرم پای فرزندی رو به پختگی میرن که هدیه خداست و حاصل عشق و محبت بین ماست. دوستش داریم و برای لحظ...
7 خرداد 1393

بردیا در آستانه یک سالگی

دیگه بردیا داره کم کم به اولین سالگرد تولدش نزدیک میشه! من و باباش که برامون باورش سخته! اون نی نی کوچولوی تپل 4 و نیم کیلویی که فقط لپ بود و دهن برای شیر خوردن الان داره راه می افته از در و دیوار بالا میره به همه پیز دست میزنه شبها حداقل 5 ساعت یه سره می خوابه مامان و بابا و دد میگه و دست میزنه تازگی ها یاد گرفته تو حالت چهار دست و پا باسنش رو میده بالا و شکل هشت میشه بعد از زیر پاهاش ما باید باهاش دالی کنیم فکر کنم از اینکه همه چیز رو برعکس میبینه خوشش میاد! خلاصه اینکه وروجک ما کم کم داره بزرگ میشه ...
24 ارديبهشت 1393

بردیا وروجک می شود!

جناب بردیا دیگه در آستانه 11 ماهگی از مبل ها بالا میره و پایین میاد! تمام سوراخ سنبه های آشپزخونه رو میریزه بهم، به سرعت باد چهار دست و پا اینور و اونور میره، راحت تر می ایسته و دو سه قدم برمیداره بدون گرفتن جائی، صبح که از خواب پا میشه میشینه تو رختخواب و چشم و چار ما رو درمیاره! بعد دست میزه و میخنده! خلاصه وروجکی شده برای خودش تازه یک هفته هست که دیگه شب ها که از خواب پا میشه بهش شیر نمیدم کم کم کمتر از خواب بیدار میشه و مدت بیشتری  مداوم می خوابه (حدود 5 تا 6 ساعت) و من بعد حدود 15 ماه (از زمان بارداری) تونستم 5 ساعت یه نفس بخوابم اینم عکس های آقا پشت فرمون ماشین بابابزرگش! ...
5 ارديبهشت 1393

اولین قدمها

دیروز 22 فروردین بردیا اولین هدیه تولدم رو بهم داد  دیروز برای اولین بار به طور کاملا اتفاقی سه قدم برداشت البته هیچ قصدی برای راه رفتن نداشت و کلی هم خودش تعجب کرده بود! چشماش گرد شده بود  مبل رو گرفته بود و داشت راه میرفت برای اینکه من رو ببینه جهتش رو عوض کرد و رو به من ایستاد بعد یه کم تعادلش بهم خورد و یه قدم اومد جلو برا حفظ تعادلش سه قدم برداشت و حدود 30 سانت جلو اومد و بعد افتاد! انقدر خوشحال شدم ! نمی دونم چرا ! خوب همه انسان ها راه میرن! یه روزی یادش میگیرن!از بس ذوق کردم عصرش با بابایی رفتیم براش کفش خریدیم اولین شماره کفشش هم 22 شد. البته خاله شهرزادش چند ماه پیش اولین کتونی رو براش خریده بود ولی دیگه اندازه ش نبود ای...
23 فروردين 1393