بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

ماجراهای پسرم

عسل آقا هفت ماهه شد

سلام به همه دوستان عزیزم ببخشید که یه کم دیر اومدم سرمون خیلی شلوغ بود و این اینترنتم هی قطع و وصل میشد! عسل آقا هفت ماهه شد! جناب وروجک آقا همین الان که دارم وبلاگش رو می نویسم سوار روروئکش رفته سراغ کلید در کمد میز تحریر! دیگه واقعا وروجک شده همه جا میره! سراغ همه چی میره! از هرجای ناممکنی میتونه سر دربیاره! با روروئک نشد ،چهاردست و پا!سینه خیز! قدشم شده 7٨،وزنش 9.4 و دور سرش 44. همش دنبال یه جائیکه که بگیره و وایسه!ولی تا می خواد وایسه یادش میاد که یه چیزی رو می خواد با دوتا دستش بگیره! بقیه اش رو هم می دونید که چی میشه! ولی از شوخی گذشته خوب رو دو زانوش وامیسه.دیگه داره بزرگ میشه ها ! خوب به همه چی گوش میده و حسابی می فهمه در...
10 دی 1392

بردیا و سفر یک روزه پدر

طبق منابع روانشناسی از 7 تا 14 ماهگی زمانی است که کودک حالت چسبندگی به والدین مخصوصا مادر خود پیدا می کند ( البته در صورتی که والدین مسئول اصلی نگهداری از فرزند باشند) و به همین دلیل غیبت یکی از آنها باعث ایجاد اضطراب جدایی در کودک میشود. در این زمان توصیه میشود اگر حتی فردی غیر از والدین در نگهداری کودک مشارکت دارد ، تا پایان 14 ماه کودک را ترک نکند. این مقدمه را از این باب گفتم که پدر بردیا مجبور شد برای کارش یه مسافرت 1 روزه بره و این بود ماجرای من و بردیا! صبح که از خواب بیدار شد طبق معمول لبخند زد . من رو نگاه کرد و بعد دنبال پدرش گشت.اما ندیدش.واقعا حرکت سرش به جهات مختلف و نگرانی از اینکه پدرش کجاست تو صورتش هویدا بود.با...
3 دی 1392

چهار دست و پا با سرعت هر چه تمام تر!

خب دیگه جناب بردیا با سرعت هر چه تمام تر چهار دست و پا رفتن رو آغاز کردن و با اینکه همه جای خونه پر شده از متکا و لحاف و تشک برای اجتناب از آسیب دیدن حضرت آقا، باز از هر فرصتی برای کوبوندن سر مبارک به جاهای سفت در دسترس استفاده میکنن! و به این شکل درمیان! ما هم باید متکا به دست مراقب همه جاهای تیز و سفت باشیم چون منع کردن ایشون هیچ فایده ای نداره و از هر فرصت برای رسیدن به جاهای ممنوعه استفاده می کنن! تازه حرف زدن به شیوه خودش رو هم شروع کرده و هر وقت جایی گیر می کنه یا اوضاع بر وفق مراد نیست شروع میکنه به غرغر اینم عکس های جدیدش در حال خوندن کتاب حسنی مریض تو رختخواب ناله میکرد میون خواب آخه حسنی چرا حرف مامانش رو گوش نکرد و مریض ش...
26 آذر 1392

بردیای شش و نیم ماهه

خب دیگه شش ماه و نیم از تولد بردیا گذشته و کل خونه رو با متکا سنگر بندی کردیم دیگه برا خودش راهرو ،آشپزخونه و هال و پذیرایی رو با روروئک می نورده.محل محبوبشم آشپزخونه است امروز دستش به گازم رسید و پیچ هاش رو شروع کرد به پیچیدن درش رو باز کرد  درکابینت ها و محل سیب زمینی پیاز، دیگه هیچ جای آشپزخونه از دست این وروجک امنیت نداره تازه پریشب ها مامان بزرگ و بابابزرگ آمده بودن پیش ما، بابایی قهوه اسپرسو درست کرده بود .جاتون خالی داشتیم می خوردیم که بردیا که بغل باباش بود هی می خواست فنجون رو بگیره.بابا بزرگ گفت یه کم به انگشتت بزن بذار تو دهنش ببینه تلخه ول می کنه، و اما بردیا تا قهوه رو چشید ،چشماش گشاد شد و با سر رفت رفت تو فنجون بابایی ...
22 آذر 1392