بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

ماجراهای پسرم

بردیا 10 دندونی می شود!

دو تا دیگه از دندونهای بردیا دارن کنار دندون های نیش پایینش درمیان! وروجک یه نصفه روز طول کشید تا تونستم دندوناش رو ببینم از قصد زبونش رو میذاشت روشون تا من نبینم! اینم عکس های امروزشه   ...
16 مهر 1393

اولین دندانهای کرسی بردیا

بالاخره بعد یک ماه و نیم دو تا دندون کرسی بردیا دراومدن! این دندونهای کرسی خیلی ناجورن! از بس بزرگن لثه بچه دو برابر میشه! سر این دندونا طفلک بچه خیلی ناراحتی کشید ولی بالاخره دراومدن! اینم عکس آقا بردیای 8 دندونه! در حال تماشا کردن تلویزیون! ...
4 مهر 1393

بردیا در 15 ماه و نیمگی

سلام  پسرم امشب وقت کردم  یه سر به وبلاگت بزنم و به روزش کنم. اینروزها البته مثل همیشه! خیلی سر من و بابایی مشغوله! بابایی مشغول کارگاه و مغازه و من ترجمه و  تدریس و کارهای خونه و تو هم بین من و بابا مشترکیم! دیگه بر خودت مردی شدی یه هفته ای می شه هروقت نگات میکنم می بینم دیگه بزرگ شدی! خلق و خوی خودت رو داری و خیلی هم پسر مستقل و باوقاری هستی! الان حسابی با نمایش دادن برا مامان بزرگ و بابابزرگ کیف می کنی و رو نک پا راه میری! فعلا باید برم ولی قول می دم زودی بیام و بازم برات بنویسم. دوستت دارم پسرم ...
29 شهريور 1393

بردیا خوب شد

خب بالاخره بردیا حالش خوب شد. همونطور که قبلا نوشتم چهارشنبه از مدرسه که اومدم دیدم تب کرده هرچی استامینوفن هم بهش میدادیم زیاد اثر نمی کرد. دیگه جمعه نگران شده بودم دو شب نخوابید. لختش کرده بودم و سعی میکردم با ایجاد ناراحتی کمتر با پارچه مرطوب خنکش کنم. نمیذاشت مجبور شدم کمی دستم رو نمناک کنم و تنش رو ناز کنم تا اجازه داد یه حوله مرطوب گذاشتم رو تنش. از خاله شهرزادش کمک خواستم و اتفاقا اومده بودن شمال و سریع اومد بردیا رو دید. گفت اگه خوب نشد شنبه ببرمش دکتر. خودش وسایل معاینه نداشت و جالب اینه که بعد از رفتنش، استامینوفن بهش دادم و تبش قطع شد و دیگه تب نکرد. واقعا دست بعضی دکترا شفاست که خاله شهرزادشم جزو همون دسته اس. تا صبح راحت خوابید ...
17 شهريور 1393