بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

ماجراهای پسرم

بردیا و محمد یاسین

دیروز من و بردیا رفتیم مهمونی خونه خاله فاطمه دوست هنرمند مامانی که تازه یه نی نی کوچولو به دنیا آورده بردیا که خیلی آقا و مهربون بود واقعا مهد رفتنش خیلی اجتماعی ش کرده و با خیال راحت همه خونه خاله فاطمه رو  شناسایی کرد اینم عکس های آقا بردیا و محمد یاسین 50 روزه خیلی پسر مهربون و آرومی گل پسر خاله فاطمه اینم عکس های بردیا در حال سیب خوردن مثل خاله فاطمه عاشق سیبه   ...
9 مرداد 1394

آخرین مهارت های بردیا در آستانه دو سال و دوماهگی

بردیا اولین  کلمه ای رو که واقعا استفاده می کنه خودش اختراع کرده این ماه سرما خورد و بعد آلرژی و آبریزش باعث شد که هنوز فین فین می کنه و در این مدت هر وقت فینش میاد به من میگه اف یعنی بیا فینم رو بگیر اینم از اولین کلمه پسر من بعد از ماما  و بابا و دد و ات(الو ) ، اف(یعنی فین) به دایره کلماتش اضافه شده! اما از توانایی هاش حرکتی : مسواک کردن رو یاد گرفته البته بدون خمیر ولی با مسواک بچه ها خودش وامیسه جلو آینه و مسواک می کنه فین کردن رو یاد گرفته و سعی می کنه با دستمال فینش رو پاک کنه با لیوان راحت آب می خوره و البته انواع آش های مختلف رو درست می کنه یعنی هرچی دستش بیاد رو میاره میریزه تو لیوان آن و هم میزنه! ...
6 مرداد 1394

بردیا و مهد کودک

سلام پسر گلم حدود 2 ماهی میشه که سراغ وبلاگت نیومدم تو این مدت مهمترین اتفاق مهد کودک رفتن تو بود. راستش دیر حرف اومدنت و همینطور توصیه های دکتر هلاکویی برای برداشتن گام استقلال ، باعث شد که در پایان 2 سالگی شروع کردیم دنبال مهد گشتن برای تو یه مهد کودک معروف نزدیک خونه مون بود که همه ازش تعریف می کردن، اول بردمت اونجا، ولی کاش نمی بردم، اولا که خیلی شلوغ بود که البته بدترین خصوصیتش نبود. روز اول با هم یه ساعتی نشستیم داخل اتاق نوپاها که حدود 15 بچه داخلش بودن ، اتاقی کوچیک بود و یه سبد بزرگ اسباب بازی و یه کمد داشت. مربی شون زحمت می کشید اما برای 15 تا بچه فقط می رسید که بهشون غذا بده ، بعد به زور به خطشون می کرد و باید صاف می ایستادن...
6 مرداد 1394

عکس تولد و شرکت بردیا در جشنواره نی نی و طبیعت

سلام به همه این گل پسری دو ساله ما هم تو جشنواره شرکت کرده اگه به ما رای بدین خوشحال میشیم http://www.niniweblog.com/upl/bardya/14327946121.jpg اینم عکس های جدید تولد دوسالگیش کیکشم رو هم مثل سال پیش خودم درست کردم ...
7 خرداد 1394

تولد دو سالگیت مبارک گل پسرم

مبارک مبارک تولدت مبارک دو ساله شدی عزیز دل مامان امروز پایان دو سالگیته و کلی آقا شدی مرد کوچک خانه ما فعلا چند تا عکس برات می ذارم تا بعد که عکس های تولدت رو هم کنارش بذارم   ...
7 خرداد 1394

دو روز مانده تا تولد دو سالگی

دو روز دیگه تولد دو سالگی توئه پسرم زمان خیلی زودتر از اونچه آدم فکر می کنه میگذره! سه سال پیش تو درونم بودی با کلی نگرانی و دغدغه که برای تو داشتیم . اینکه سالم و سرحال دنیا بیایی و کلی نگرانی دیگه . از وقتی اومدی درس های زیادی از زندگی گرفتم فهمیدم آدم نمی تونه خیلی چیزها رو تحت کنترل داشته باشه فقط می شه با دنیا و شرایطش همراه شد از شادی هاش لذت برد و فقط موقع گرفتاری ناراحت شد . از نگرانی و غصه نمیشه فرار کرد  ولی میشه به همون لحظات خاص محدودش کرد و تلاش کرد که از لحظه وجود تو ، صدای نفسهات، بالا و پایین رفتن قفسه سینه ات، عطر و نرمی موهات و گرمای وجودت لذت برد مخصوصا وقتی می خندی انگار تو دنیا هیچ لحظه ای پیش و پس اون دم وجود نداره...
5 خرداد 1394

اولین مطلب در سال 94

سلام پسرم این اولین مطلبی است که امسال وقت کردم برات نو وبلاگت بنویسم مدتهاست که وقت نکردم برات بنویسم. دیگه پایان سال تحصیلیه و مرتب در حال امتحان گرفتن و تصحیح اوراقم ! و وقت نمی کنم به چیزهای دیگه برسم تو این مدت خیلی بزرگ و آقا شدی حالا دیگه راحت دستت رو میگیرم و با هم میریم پیاده روی و خرید . تا حالا نشده تو خیابون دستم رو ول کنی یا تو مغازه به چیزها دست بزنی ! البته روایت بابات متفاوته ! مثل اینکه حسابی ما رو شناختی ! با بابات که میری همش می خوای بری تو بغلش و از هر بهانه ای استفاده میکنی ! ولی با من که هستی می دونی که دیگه نمی تونم بغلت کنم اصلا اذیت نمی کنی و تو مغازه و بیرون آروم همراهم میای شبها که کنارم می خوابی و گرمای ب...
11 ارديبهشت 1394

دومین عید بردیا

امروز جمعه بردیا 21 ماه و تقریبا 3 هفته اش هست و در انتظار دومین عیدی هستیم که بردیا همراه ماست. بردیا حسابی بزرگ و آقا شده، پشت میز ناهارخوری می شینه و  خودش با قاشق (البته با کمک ) غذا می خوره هرچی ما میگیم رو می فهمه و وقتی ازش تعریف می کنیم حسابی می خنده و خوشحال می شه. با آینه حسابی دوست شده و هر روز میره جلوش حرف زدن و آب و غذا خوردن و شکلک دراوردن خودش رو تماشا می کنه نه خیلی شیطونه و نه خیلی آروم ما هم امسال تصمیم گرفتیم شکل خونه رو به دوران پیش از بردیا برگردونیم ! هر روز ، صبح و بعد از ظهر دو نوبت میره پیش مامان بزرگ و بابا بزرگش! و حسابی باهاشون بازی می کنه. خودش راحت از پله ها بالا میره اما پایین اومدنی ما دست...
29 اسفند 1393